خانه عناوین مطالب تماس با من

زندگی کسل‌کنندهٔ من

زندگی کسل‌کنندهٔ من

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • ۱۰۲
  • ۱۰۱
  • ۱۰۰
  • ۹۹
  • ۹۸
  • ۹۷
  • ۹۶
  • ۹۵
  • ۹۴
  • ۹۳
  • ۹۲
  • ۹۱
  • ۹۰
  • ۸۹
  • ۸۸

بایگانی

  • بهمن 1388 3
  • دی 1388 31
  • آذر 1388 15
  • آبان 1388 5
  • فروردین 1388 2
  • اسفند 1387 2
  • بهمن 1387 8
  • دی 1387 10
  • آذر 1387 18
  • آبان 1387 8

آمار : 8865 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • ۴۲ شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 05:01
    از دوست به دوست‌جون: به خوبی می‌دونم چرا دیشب رفته بودی توی خودت، و به خوبی می‌دونم چی تو رو یاد خاطرات انداخت. هر چند که وقتی اون وقایع می‌افتاد چندان به قولی considerate نبودم و بهشون توجه نکردم. هر چند که در آخر هم نفهم هستم ولی ... به خوبی هم می‌دونم که اگه چراغم روشن بود نمی‌اومدی. بهت که گفتم، نه؟ ببخش اگر خیلی...
  • ۴۱ شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 04:34
    دوست بسیار عزیزم، هر چی که این‌جا می‌خونی رو کاملا بی‌خیال شو. الان ناراحتم. اصلا هم منطقی نیستم. می‌دونی، انقدر عادت کردم به تو اعتماد کنم، که دیگه حتّی اگه بخوام هم نمی‌تونم خلافش عمل کنم. ولی خب، آدم انتظار داره در مقابل این همه اعتماد، حدّاقل یه ذرّه آدم رو معتمد فرض کنی. من هرگز نگفتم بذار من سنگ صبورت بشم. هرگز...
  • ۴۰ پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 20:10
    Oh God! I'm so royally pissed!! I wish there was something to abate it
  • ۳۹ سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 12:18
    آیا جز شرم و ترس، چیزی در من وجود دارد در مقابل این جنون؟ روزهای سختی بود. تمام این روزها روزهای سختی بودن، امّا به کی می‌شد رجوع کنم جز خودم؟
  • ۳۸ دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 20:21
    Having your personal, private things for the most part is very flattering and all, but when it comes to a personal hell, I tend to disagree
  • ۳۷ دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 03:03
    شاید هزار بارم سرت بیاد آدم نشی، شاید ... ولی خیلی دنیا جای بهتری می‌شد اگه می‌تونستی ... حدّاقل برای خودت. ولی می‌دونی، تو آدمش نیستی ... خدایا، چرا شدم سنبل هر چیزی که بدم می‌اومد ازش؟ چرا با من این جوری بازی می‌کنی؟ چرا زندگی منو این‌جوری نوشتی؟ خدایا ... منو ببخش، من می‌دونم که چرت می‌گم، تو هم می‌دونی. پس ... ×××...
  • ۳۶ چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1387 23:39
    بعضی وقتا لازمه وقتی خودت از افسردگی نمی‌تونی نفس بکشی دوستتو بخندونی. کار سختیه. اما قشنگه.
  • ۳۵ چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1387 22:59
    گاهی وقت‌ها تعجب می‌کنم که چرا بازی‌گر نشدم؟
  • ۳۴ یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 22:40
    یعنی گذشتن از من انقدر برات مشکل بود که باید این طور تف می‌انداختی وسط زندگی من؟؟
  • ۳۳ یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 13:44
    خدایا! چرا باید بعد از یه سال تموم، بعد از اون همه وقت دوباره تمام این دیواری که برای خودم ساختم تا پشتش قایم بشمو با یه اشاره نابود کنی؟ خدایا! مگه نگفتی همهٔ مخلوقاتت رو دوست داری؟ مگه نگفتی زجر هیچ کس هدف تو نیست؟ چرا باید با من این کارو بکنی؟ خدایا! به من توانایی بده تا یه بار دیگه بتونم پشت این دیوار نصفه و نیمه...
  • ۳۲ یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 02:08
    یک روز افتضاح. امروز شاید یکی از فجیع‌ترین روزهای تاریخ دانشجویی من بود. هرچند که بعد از ظهرش با دوستان رفتم بیرون. بد نبود. امیدوارم که شب بقیه رو خراب نکرده باشم.
  • ۳۱ جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 04:13
    شاید باید خدا شخصا به خوابت بیاید تا آدم شوی!
  • ۳۰ پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 22:44
    شرم‌گینانه باید پاک کنم اون‌چه که نوشتم رو!
  • ۲۹ پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 04:02
    این شاید بار هزارمه که ازش تخطی کردم. هر بار بعدش می‌گم به خودم که عجب کار عبث و پوچ و مسخره و احمقانه‌ای بود. امّا هر بار هم انجامش می‌دم. خدایا! چرا من انقدر ضعیفم؟ چرا یه نه نمی‌تونم بگم؟
  • ۲۸ پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 01:56
    یک تصمیم مهم گرفتم. شاید انقدر مهم که ... امّا به احتمال زیاد نمود بیرونی نخواهد داشت. (یعنی امیدوارم نداشته باشه!)
  • ۲۷ سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 18:29
    بدترین قسمتش این نیست که به -- کشیده شده همه چی، بدترین قسمتش اینه که خودم به اختیار خودم و با آگاهی و دانش کامل همه چی رو به -- کشیدم.
  • ۲۶ دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1387 22:04
    خوشحال.
  • ۲۵ دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1387 16:21
    این حسّ که ندونی قراره چی بشه خیلی افتضاحه.
  • ۲۴ یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1387 22:30
    چقدر من غر می‌زنم! چقد! خسته کننده شدم ها! اومدم یه غر جدید بزنم و شماره‌ش در رفته بود از دستم، وبلاگ رو باز کردم که شماره ها رو ببینم دیدم که اااااا ۲۳ تا غر زدم این‌جا تا حالا!
  • ۲۳ شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 21:20
    Doing a friend wrong, that is my habit these days
  • ۲۲ شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 21:08
    این اِ پیرید آو سلف-لوثینگ. گتینگ کلوزر دَن اِ فرندز استند ایز نات ادوایزبل.
  • ۲۱ شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 21:07
    مثل بچه‌ها خودشو می‌زنه به ناراحتی که بهش محبّت بشه. نه؟
  • ۲۰ شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 20:54
    نه هر چه با معنا به نظر می‌آید معنایی دارد. ولی در هر چیز بی‌معنایی می‌توان معنایی جست.
  • ۱۹ شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 20:53
    «تو را نادیدن ما غم نباشد که در خِیل‌ات به از ما کم نباشد» مرا نادیدنت رنج و عذاب است چو هجر تو یکی ماتم نباشد :
  • ۱۸ شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 20:51
    حذف می‌شوی از جهان و من هنوز می‌جویمت. کجایی؟
  • ۱۷ شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 20:51
    بدون درد. بدون لبخند. بدون چشم بر هم زدن. بدون چهره در هم کشیدن. بدون حتّی یک نفس. بدون آه و ناله. بدون صدای خنده. بدون هیچ چیز. و لحظه‌ای بعد تو همه چیز هستی. چقدر زیباست مرگ.
  • ۱۶ پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1387 01:36
    هیچ مهم نیست. حتی اگه مهم نباشی هم می‌تونی وانمود کنی که مهمی. هیچ مهم نیست اگه کسی نفهمه که وانمود می‌کنی. هیچ مهم نیست اگه کسی نفهمه داری وانمود به چی می‌کنی.
  • ۱۵ دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 22:59
    زندگی بعضی وقتا خیلی قشنگ‌تر از اون‌چیزیه که فکر می‌کنم. فقط کافیه یه لبخند بزنم. امروز داشتم با یکی خیلی جدی حرف می‌زدم پای تلفن، دوستم بهم گفت با نگرانی که: حالت خوبه؟ بعد وقتی که داشتم باهاشون حرف می‌زدم خندیدم و لب‌خند زدم و کم‌کم خیالشون راحت شد که هیچ چیزی نیست.
  • ۱۴ چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 21:47
    فردا امتحان دارم، و وضع درسم افتضاحه. هیچ تمرینی بلد نیستم حل کنم. خدا به داد برسه.
  • ۱۳ جمعه 1 آذر‌ماه سال 1387 00:55
    تفاوت من و خدایم در تمام آن‌چیز‌هایی‌ست که او می‌داند و من نمی‌دانم. خدایا، من کیستم؟
  • 102
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4