۴

وارد خانه‌ات می‌شوم. روی در نوشته: «و. - بهداشت - ۱۳۳۹» و دیگر هیچ. این‌جا جایی نزدیک مشهد اردهال است، شاید کمی متمایل‌تر به سمت شمال. عروسک ساده‌ات را می‌بینم که در کف خانهٔ کاه‌گلی نیمه کاره رها شده. عروسکی که از چیزی درست نشده مگر مقداری پارچه و کمی خلاقیت کودکانه که روزگاری - شاید ۴۸ سال پیش - به آن جان می‌بخشیده. دخترک، کجایی؟ صدای خنده‌هایت که احتمالا روزی در راه‌روی جداکنندهٔ اندرونی و بیرونی طنین‌انداز می‌شده به کجا رسیده؟

از پله‌های فروریختهٔ حیاط پشتی وارد فضای خالی پشت پنج‌دری می‌شوم.

درختان و گیاهانی که احتمالا روزی تمام آن باغ‌چه‌ها را پر می‌کرده‌اند دیگر نیستند و تنها اثری که از آن‌ها باقی‌است، سوخته‌های چوبی است که بر کف زمین پراکنده شده است.

دخترک، کجایی؟

درب و پنجرهٔ تمامی اتاق‌ها نشان از آتش دارد؛ با شعله‌های بی‌امانش. اما می‌دانم که تو هرگز طعم این آتش را نچشیده‌ای. تو شاید حتی خیلی پیش از آن دنیا را ترک کرده بودی.

دخترک، تو هم یکی از میلیون‌ها انسانی بودی که در ۱۳۳۹ در آسیای غربی به وبا مبتلا شدند. و تو هم یکی از کسانی بودی که به دلیل آلودگی باید سوزانده می‌شدی. در خانهٔ خودت.

از درب خانه‌ات بیرون می‌روم، و دوباره آن را نگاه می‌کنم. روی در هیچ چیزی نوشته نشده، جز «و. - بهداشت - ۱۳۳۹»؛ درست مثل تمام چندصد خانه‌ای که بر بالای تپه‌های مشرف بر امام‌زاده علی‌بن‌محمدباقر که آرام‌گاه سهراب سپهری را نیز در بر دارد، قراردارند.

۳

سرماخوردگی یکی از شایع‌ترین امراض دنیاس. اما دوست دارم در این یه مورد من استثنا باشم و بهش مبتلا نشم. ولی متاسفانه آدم به هرچی که دوست داره نمی‌رسه.

الان چنان سرما خوردم که به سختی نفس می‌کشم (مماخم دچار گرفتگی مفرط است).

اما از اون‌جایی که فقط هفته ای یه بار می‌ریم فوتبال تصمیم دارم اصلا بهش محل ندم و برم فوتبالمو بازی کنم.

نمرات میان‌ترم هم الان در حین نوشتن این مطلب برام ایمیل شد و من نمره‌م شده زیر میانگین

خیلی بده.

۲

امروز انقدر خوابیدم که احساس می‌کنم دارم کپک می‌زنم

اصلا هم خوابش هیچ لذتی نداشت. حدود ۱۱ ساعت خوابیدم. ولی بدنم خیلی کوفته‌س.

برای چی ما آدما انقد تنبلیم که زورمون می‌آد از تخت بیایم بیرون؟ اصلا آیا ما آدما تنبلیم؟ یا من تنبلم؟

۱

امروز روز بدی نداشتم. مادر منو تا دانشگاه برد. توی دانشگاه اتفاق خاصی نیفتاد. کلی توی کتاب‌فروشی‌ها قدم زدم. رفتم پیش دوستام. آخرشم با دوست‌جونم قدم زدم و صحبت کردیم.

نه، اصلا روز بدی نبود.