۳۲

یک روز افتضاح. امروز شاید یکی از فجیع‌ترین روزهای تاریخ دانشجویی من بود. هرچند که بعد از ظهرش با دوستان رفتم بیرون. بد نبود. امیدوارم که شب بقیه رو خراب نکرده باشم.

۳۱

شاید باید خدا شخصا به خوابت بیاید تا آدم شوی!

۳۰

شرم‌گینانه باید پاک کنم اون‌چه که نوشتم رو!

۲۹

این شاید بار هزارمه که ازش تخطی کردم. هر بار بعدش می‌گم به خودم که عجب کار عبث و پوچ و مسخره و احمقانه‌ای بود. امّا هر بار هم انجامش می‌دم.

خدایا! چرا من انقدر ضعیفم؟ چرا یه نه نمی‌تونم بگم؟

۲۸

یک تصمیم مهم گرفتم. شاید انقدر مهم که ...

امّا به احتمال زیاد نمود بیرونی نخواهد داشت. (یعنی امیدوارم نداشته باشه!)

۲۷

بدترین قسمتش این نیست که به -- کشیده شده همه چی، بدترین قسمتش اینه که خودم به اختیار خودم و با آگاهی و دانش کامل همه چی رو به -- کشیدم.

۲۶

خوشحال.