۱۱

روی کاغذ از عشق می‌نویسم، و از نفرتی که به آن کلمه دارم، رگ‌هایم منقبش می‌شوند.

۱۰

شاید تو آن‌قدرها که باید عزیز نیستی، شاید هم من آن‌قدر که باید عزیزت نگه نمی‌دارم.

شاید من آن‌قدرها که تو عزیزی عزیز نیستم، و شاید تو آن‌قدرها که باید عزیزم نگه نمی‌داری.

شاید ...

۹

hurt

He deals the cards as a meditation

and those he playes never suspect

۸

چه قدر خوبه که آدم بعضی وقتا توی جمع دوستاش فقط شنونده باشه. چه لذتی داره. :-)

۷

چرا نمی‌تونیم پای تصمیمی که گرفتیم بمونیم؟ چرا نمی‌تونم؟

با خودم کلی کلنجار رفتم که وبلاگو پاک کنم. بعد دوباره با خودم کلی کلنجار رفتم، بازش کردم.

چرا؟

۶

دوست عزیزی که بعد از ۷ ماه با من تماس گرفتی، اگه حالم رو می‌پرسیدی ناراحت نمی‌شدم. حالام که فقط ازم پرسیدی لپ‌تاپ دل بهتره یا اچ‌پی ناراحت نشدم. ولی برو یه کم آداب اجتماعی یاد بگیر، ۴ روز دیگه ممکنه یکی از دستت ناراحت بشه.

۵

زندگی شاید سخت‌تر از آنی باشد که من فکر می‌کنم، شاید هم آسان‌تر از آن‌چه که تو می‌اندیشی.

من از کنارش می‌گذرم، تو هم می‌گذری، و هیچ وقت هیچ کس از ما نمی‌پرسد زندگی‌هامان آسان بود یا سخت.

پس چه تفاوتی میان ما وجود دارد در زیستن؟