۳۹

آیا جز شرم و ترس، چیزی در من وجود دارد در مقابل این جنون؟

روزهای سختی بود. تمام این روزها روزهای سختی بودن، امّا به کی می‌شد رجوع کنم جز خودم؟

۳۸

Having your personal, private things for the most part is very flattering and all, but when it comes to a personal hell, I tend to disagree

۳۷

شاید هزار بارم سرت بیاد آدم نشی، شاید ... ولی خیلی دنیا جای بهتری می‌شد اگه می‌تونستی ... حدّاقل برای خودت. ولی می‌دونی، تو آدمش نیستی ...

خدایا، چرا شدم سنبل هر چیزی که بدم می‌اومد ازش؟

چرا با من این جوری بازی می‌کنی؟ چرا زندگی منو این‌جوری نوشتی؟

خدایا ... منو ببخش، من می‌دونم که چرت می‌گم، تو هم می‌دونی. پس ...

×××

حال = بد

زندگی = افتضاح


۳۶

بعضی وقتا لازمه وقتی خودت از افسردگی نمی‌تونی نفس بکشی دوستتو بخندونی.

کار سختیه.

اما قشنگه.

۳۵

گاهی وقت‌ها تعجب می‌کنم که چرا بازی‌گر نشدم؟

۳۴

یعنی گذشتن از من انقدر برات مشکل بود که باید این طور تف می‌انداختی وسط زندگی من؟؟

۳۳

خدایا! چرا باید بعد از یه سال تموم، بعد از اون همه وقت دوباره تمام این دیواری که برای خودم ساختم تا پشتش قایم بشمو با یه اشاره نابود کنی؟

خدایا! مگه نگفتی همهٔ مخلوقاتت رو دوست داری؟

مگه نگفتی زجر هیچ کس هدف تو نیست؟

چرا باید با من این کارو بکنی؟

خدایا! به من توانایی بده تا یه بار دیگه بتونم پشت این دیوار نصفه و نیمه قایم بشم تا این که دوباره بیای و تیشه بزنی به ریشهٔ من و زندگیم.