آن موقعها چقدر ساده بود دوستی با تو ... آن موقعها چقدر مشکل بود. چهقدر ساده، میتوانستم از تو بخواهم که به من اعتماد کنی، چقدر ساده میتوانستم به تو نشان دهم که تو معتمدترین فرد زندگی من هستی. و چقدر ساده همهی اینها را از دست دادم. و چقدر راحت همه چیز را طوری عوض کردم، طوری خراب کردم، که حالا میتوانی با تمسخر بپرسی: «برات عزیزترینم؟»
شاید هیچوقت در زندگیام اینطور احساس شکستخوردن نکرده بودم، که در آن لحظات حس کردم ... ولی چه میتوان گفت، که از خودم برآمده است این مشکل.