حتّی باورش هم نمیتونی بکنی که با عزیزترین ها بشه اینجوری کرد! حتّی به ذهنت هم خطور نمی کنه که یه روزی بشه که «تو» کسی باشی که اونو با این وضع می فرستی که بره ... حتی فکرشم نمی کنی که بتونی باهاش این کارو بکنی ... همیشه وقتی که به این وضع در میای همه چی رو به گند می کشی ... برات عبرت نشده که در این وضع نباید با کسی حرف زد؟ برات عبرت نشده که باید مثل بچه های آدم بری توی اتاقت بشینی و درو ببندی و به خودت و دنیا محل سگ نذاری ... برات عبرت نشده که نباید تو این موقعا با هیچ کس رابطه داشت؟
باورت می شه که اون جمله رو با اون فعل به تو گفته باشه؟ که تو باشی که نابودش کردی؟ که تو باشی که شب با اون حال فرستادیش بره؟ حقا که خیلی آدمی ... حقا که خیلی دوستی ...
تویی که اصلا لیاقت دوستی هیچ کسی رو نداری و نمی تونی دوستی هیچ بشری رو نگه داری چه طور جرأت می کنی به خودت این حق رو بدی که ازش بخوای دوست تو باشه!؟
خوب توی این ایام مردونگیت رو نشون دادی ... خوب!